خاطرات مشهد
سلام عزیزم خدارو شکر بعد از سفر به قم و جمکران قسمت شد چند روزی هم به مشهد سفر کنیم.درست فردایه عید فطر که تعطیلات تابستانی بابا ایرج شروع تصمیم گرفتیم با ماشین خودمون بریم سفر درست بود که تو رو تازه از پوشک گرفته بودم و برام سخت بود ولی قسمت شد که بریم روز جمعه ساعت 8 شب از تبریز حرکت کردیم و تو راه خیلی سختی کشیدیم و من همش نگران تو بودم ذکر میگفتمشب خیلی سختی رو پشت سر گذاشتیم و سیل و رعد و برق و طوفان هایی که دیدیم کلا خیلی نگران کننده بود تا رسیدیم تهران و شب اونجا موندیم و صبح به طرف مشهد حرکت کردیم روز دوشنبه ساعت11 شب به مشهد رسیدیم تموم سختی هایه راهو فراموش کردیم.پسر خوشگلم عاشق حرم رفتن بودی تا میرسیدیم حیاط حرم میخواستی سوار ماشین ها بشی که مخصوص افراد سالخورده بودن که کلی سر این موضوع دادو بی داد کردی که یه بار با مامان جون سوار شدی اخه این دفعه عزیز و بابا جون نتونستن با ما بیان منم خیلی ناراحت بودم امیدوارم به زودی با اونو باز بریمو تموم در هایه ورودی رو بوس میکردی عاشقتم پسر عزیزمو زود زود کنار حوض ها وضو میگرفتیو اب بازی میکردی و اما تو بازارم که کلی واسه خودت اسباب بازی خریدی و فقط میگفتی ماشین بخرین و بستنی این چند روز کلی و ماشین و بستنی برات خریدیمخیلی بهمون خوش گذشت تا روز اخری که من کمی حالم تو حرم به خاطر شلوغی زیاد بد شد که شکر خدا با داروهایه دکتر خوب شدم . از خدا میخوام دعا هایه همه رو مستجاب کنه الهی امین