ایهانایهان، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره
مامان وحیدهمامان وحیده، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

آیهان کوچولو

گل پسر نازم

رفتن به دکتر

پسر گلم دیروز رفته بودیم واسه کنترل پیش خانم دکتر براهنی پسر گلم تو هم اونجا تا نوبت ما بشه تو اتاق بازی مطب با توپ و اسباب بازی ها بازی کردی و واسه خودت دو تا دوست پیدا کردی که اسم یکیشون ایهان و اون یکی فاطمه بود بازی کردیین تا نوبت ما شد تو مطب باز پشت میز نقاشی نشستی و نقاشی کشیدی ولی چون با خانم دکتر صحبت میکردیم وقت نکردم  گلم ازت عکس بگیرم خدا روشکر قدو وزنت خوب بود و رشد خوبی داشتی و مشکل وجود نداشت امیدوارم همیشه همه بچه ها سالم و شاد با شن ...
26 بهمن 1393

خرید عید برا ایهان جونم

سلام پسرم  روزا  زیاد وقت نمیکنم تا برات بنویسم وقتی شب تو بابا ایرج عزیز خوابین برات مینویسم امروز سه تایی رفته بودیم بیرون برا خرید و کلی خرید کردیم برات     لباسهایه خوشگل خریدیم و یه بادکنک خوشگلم خریدیم که تا خونه باها ش بازی کردی عصری برا شام رفتیم خونه بابا جون و عزیز  و طبق معمول اونجا باز شلوغی میکردی ولی بابا جون میگفت کاری نداشته باشین داره بازی میکنی باباجون خیلی زحمت تو رو میکشه همیشه مواظبت هست تا من راحت باشم امیدورام همیشه سلامت باشی بابا یه عزیزم بازی هم چه بازی باز رفته بودی نشسته بودی داخل کمد اونجا بازی میکردی دفعه بعد حتما ازت عکس میگیرم برات میزارم  &n...
25 بهمن 1393

23 ماهگی

خوشگل مامان  ماهگی شدنت مبارک دیگه شیطنت هات زیاد شده به همه چیز گیر میدی  و میخوای همه چیز مال خودت باشه با جارو کشیدن خیلی علاقه داری وقتی من جارو برقی میکشم تو گریه میکنی تا من بدم به تو جالب اینجاست وقتی میگیری دستت به زورم که شده میخوای  خارو برقی رو حرکت بدی پسر عزیزممممممم دوست دارم ا یشالله همیشه سلامت باشی ...
22 بهمن 1393

تموم شدن کلاه

سلام پسر خوشگل چند وقتی عزیز جونت برات شال و کلاهمی بافت بالاخره تموم شد خیلی براش زحمت کشیده مرسی عزیز جون دست گلت درد نکنه منم یه عکس خوشگل ازت گرفتم ...
5 بهمن 1393

یاد گرفتن کلمه بله خوشگلم

سلام خوشگل مامان این روزا خیلی شلوغ شدی خیلی هم با نمک دیگه تلفن خونمو تو جواب میدی عاشق حرف زدن با تلفنی وقتی تلفن زنگ میخوره زود برمیداری با صدایه بلند الو میگی بعد سلام میدی الهی مامان قربونت بشه به همه چیز دست میزنی لباسو رو دوست داری تو بندازی لباسشویی راستی خوشگل مامان امروز وقتی بابا ایرج تو خونه صدات کرد تو هم برایه اولین بار با کلمه بله جوابشو دادی خیلی بابا ایرج خوشحال شد تا اخر شب هی صدات میکرد ایهان تو جواب میدادی بیه=بله خیلی دوست دارم جیگر مامان و باباش ...
30 دی 1393

دندون درد

نفس مامان امروز رفتیم خونه عزیز جون و بابا جون مثل همیشه اخه گلم روزها جمعه میریم اونجا .خاله مریم اینا هم اومدن تو با یلدا جون بازی کردی ولی نفسم اامروز سر حال نبودی مثل اینکه دوباره داری دندون در میاری واسه همه چیز بهونه میگرفتی وگریه میکردی خدا جون کمک کن پسرم ز ود دندوناشو در بیاری عزیز جون میگفت اگه این دندون ها رو همدر بیاری دندوناک کامل میشه پسرگلم وقتی من اینو مینوسیم تو وبابا ایرج خواب یدین خیلی دوستون دارم خواب هایه خوب ببینین ...
27 دی 1393

اومدم ملیسا اینا خونه ما

سلام  خوشگل مامان امروز حالت خیلی خوب شده, صبح ملیسا با مامانش اومده بودن خونه ما وقتی اومدن تو ازسر ذوق داشتی زود زود ماشیناتو بهشون نشون میدادی کلی با ملیسا بازی کردین منم چند تاعکس خوشگل ازتون گرفتم ,بعدا میزارم,منم براتون ماکارونی پختم تا بخوری ن,ولی به جایه ماکارونی فقط خیارشورخوردین (:-)موقع رفتنم ملیسا اسباب بازی تو رو برداشته بود ببا خودش ببره ولی ناراحت شدی, بالاخره بعد کلی دعوا سر اسباب بازی  بهت پسش داد منم بهش یکی از توپ هاتو دادم ...
26 دی 1393

روزی که سرما خوردی

  پسرم امروزیکمی سرما خوردی بهت شربت  سرما خوردگی دادم برات آش پختم اخه خیلی اش  دوست داری  ولی به آش سوپ میگی مثل همیشه بشقاب و قاشقتو بر داشته بودی منتظر پختن آش بودی و هی میگفتی مامان سوپ الهی صداتم خیلی گرفته ایشالله زود خوب بشی                          ...
24 دی 1393