ایهانایهان، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره
مامان وحیدهمامان وحیده، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

آیهان کوچولو

گل پسر نازم

بدون عنوان

سلام گل پسر مامان الان دیگه کم کم به سال جدیدنزیک می شیم ومنم مشغول خونه تکونی هستم درسته گل پسرم خیلی بهم کمک میکنی ولی بعضی مواقع حسابی خراب کاری میکنی و زود میگی مامان ببخش ولی بعد به کار خودت ادامه میدی برات کلی خرید کردیم و چند بارم لباستو  میپوشی و نگاه میکنی   البته  کارهر روزت شده  بود به بابا جون زنگ زدن و میگفتی بابا جون برام کت دوختی که بالاخره امروز تمومش کرد وقتی کت پوشیدی به من و بابا ایرج گفتی الان داماد شدم انشالله لباس دامادی گل پسرم امیدوارم در کنار هم سال خوبی داشته باشیمممممممممممممممممم ...
23 اسفند 1394

چند تا عکس با مزه

ایهان در حال نماز خوندن خیلی اصرار داره چادر سر کنه در حال سبزی پاک کردن ناراحت از اینکه چرا دستام کثیف شدن ایهان در حال اسباب کشی در حال مشق نوشتن ...
16 دی 1394

دردو دل مامانی

سلام گل پسر مامانی ببخش مدتی کم پیدا شدم اخه اصلا وقت نمیکنم برات بنویسم الانم که دارم برات مینویسم فرشته کوچلوی من اروم خوابیده اگه بیدار بشی لب تاب و ببینی جنگ جهانی راه میندازی دیگه فصل سرما هم رسیده  تو از دیدن برف کلی ذوق میکنی وقتی برف میاد میمونی جلوی پنجره و نگاه میکنی به منم میگی بیا تماشا کن ولی تو این فصل دو بار سرما خوردی از غذا افتادی  کوچلوی مامان  سرود  سلام  چه خوب و زیباست تازه یاد گرفتی و هر روز زمزمه میکنی  کلی برام نقاشی مکشی انواع ماشین و غذا ولی شکل همشون یکی هست بعد میگی مامن چی بنویسم منم میگم اب چنان با صدای  کشیده میگی اب مینویسی انگار سر کلاسی عاشق کارتون کلاه قرمزی هستی صبح بید...
16 دی 1394

بدون عنوان

سلام به عزیز دل مامان پسر گلم منو به خاطر تاخیر در نوشتن ببخش اخه پسر گلم هر روز بزرگتر میشی و منم  بیشتر میخوام بهت برسم و وقت کم میارم و فقط شبها میتونم برات بنویسم الان که من برات بنویسم تو بابا ایرج خوابیدین  کم کم تابستونم داره تموم میشه پاییز از راه میرسه وقتی صحبت از مدرسه میشه تو هم میگی منم میرم مدرسه بیست بگیرم الهی  فدات  شم پسر باهوش من که کلی واسه خودت مرد شدی  الن دیگه تا از 1تا 15 میشموری درسته همیشه عدد هایه 4 .6.9.11رو فراموش میکنی ولی خوب یاد گرفتی و صلوات و هم یاد گرفتی افرین به گل پسر خودددددددددددددددددم توکار خونه خیلی بهم کمک میکنی مثلا تا لباسشویی تموم میشه میری لباس ها رو میاری تا پهن ک...
28 شهريور 1394

خاطرات مشهد

سلام عزیزم خدارو شکر بعد از سفر به قم و جمکران قسمت شد چند روزی هم به مشهد سفر کنیم.درست فردایه عید فطر که تعطیلات تابستانی بابا ایرج شروع تصمیم گرفتیم با ماشین خودمون بریم سفر درست بود که تو رو تازه از پوشک گرفته بودم و برام سخت بود ولی قسمت شد که بریم روز جمعه ساعت 8 شب از تبریز حرکت کردیم و تو راه خیلی سختی کشیدیم و من همش نگران تو بودم ذکر میگفتم شب خیلی سختی رو پشت سر گذاشتیم و سیل و رعد و برق و طوفان هایی که دیدیم کلا خیلی نگران کننده بود تا رسیدیم تهران و شب اونجا موندیم و صبح به طرف مشهد حرکت کردیم روز دوشنبه ساعت11 شب به مشهد رسیدیم تموم سختی هایه راهو فراموش کردیم.پسر خوشگلم عاشق حرم رفتن بودی تا میرسیدیم حیاط حرم میخواستی سو...
14 مرداد 1394